۳۰ خرداد ۱۳۹۰

قلبها معجزند
دستها اعجاز میکنند
و چشمها گاهی
لب ها که پیامبران اولوالعزمندبا بوسه هاشان با لبخندها
با کلماتی که اداشان را تنها آنها قادرند
راست میگویی تو میتوانی فرا معجزه کنی با همه ی این ها
اما وقتی ایمان نیست و قتی باورش نیست
تو هر چه میخواهی خدایی کن
من پیامبرت نمیشوم
.
.
.
نازی رحماني

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

آشیانه

انحنای شاخه ی درختی را دوست دارم
که آشیان گنجشک ها شده است
و انحنای کمرم را که آشیانه ی شب های توست
.
.
.
نازی رحمانی

۲۸ آذر ۱۳۸۹

از پاییز به یادگار

آخرین خرمالو از شاخه افتاد
انگار قطره اشکی سرخ از چشم درخت افتاده باشد
شیرین و رسیده
و آن طعم گسی که حتی سهم گنجشکها نشد

سهم من و تو بود
بعد از چشیدن آن گریه ی شیرین
.
.

نازی رحمانی

۲۱ آبان ۱۳۸۹

خسته از خستگی ها

شعر که تو باشی

دنیا سکوت میکند

و همه گوش میشود
چون تو زیباترین ترنمی هستی که
که در لحظه ها جاری می شوی
از شلوغی دنیا خسته ام
همیشه باش






نازی رحمانی

۱۹ آبان ۱۳۸۹

۱۵ مهر ۱۳۸۹

وزیدن کن


 
هنوز پاییز را حس نکرده ام
هنوز خنکی یک عصر پاییز روحم را تازه نکرده
هنوز بارانی نیست پشت پنجره آواز بخواند
خرمالوهای همسایه چرا قصد رسیدن ندارند؟

وانارها دلشان هنوز سفید است اما صورتشان سرخ نیست
خندان نیستند

راستی فرفره هایم بی باد مانده اند

تو کجایی؟


 نازی رحمانی

۱ مهر ۱۳۸۹

مسافر پاییز

 
همپای حرکت بی رمق ثانیه ها
توی سکوت شب محو می شوم

شبی مانده به صبح پاییز، پاییز عزیزم

پاییز در را ه است و شب پر تشویش و چشمانی منتظر
گوشه ای چمدانی بسته کسی میخواهد با پاییز شروع شود

چمدان بسته همراه اولین باد برود با برگها برقصد دانه دانه بریزد
مهمان آسمان شود و بغض این سال ها را گریه کند
میخواهد سرد شود مثل باد بدود تا برسد به زندگی

میخواهد غروبهای دلگیر شود و باران های شبانه توی کوچه های بی چراغ

میخواهد بر آورده شود مثل آرزوی دیدن رنگین کمان
میخواهد هوا شود برود بین پرهای پرنده ها

میخواهد هم خوب باشد و هم بد
حتی خوب برای بد و بد برای خوب

میخواهد گودال آب باشد جای چاله چوله های خیابان ،جوراب به پاهای بی کفش را تر کند
میخواهد چتر شود بسته باشد و باز شود روی سر دو همکلاسی
پناه شود برای گربه های کثیف خیابانی
میخواهد نان خشک نم زده ی گنجشکهای پارک باشد
بشود نیمکت خالی خیس
جای درخت سیب بخندد جای خرمالوها برسد
جای غنچه ای بزرگ نشده بشکفد

میخواهد دستکش شود تا آدمها با هم بتوانند دست هم را بگیرند
شالگردنی شود دو رنگ برای کسی که صبح گاه به امیدی با موتور از خانه میزند بیرون
می خواهد جای تمام بارانی های دنیا خیس شود

میخواهد رنگ غم باشد رنگ شادی گاهی
مدام رنگ به رنگ شود
مثل پاییزِ هزار رنگ ،زیبا و فریبنده، میخواهد زندگی باشد
می خواهد زندگی کند
.
.
.
نازی رحمانی